زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

به مادرم گفتم دیگر تمام شد...
زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

به مادرم گفتم دیگر تمام شد...

رفته ای اینک اما آیا.... اگر ندارد.


مامان...


تو دیگر برنمیگردی... قسم میخورم.

به رویاهایم سپرده ام منتظر یک مرگ طولانی باشند.

امید دارم اما...

که درختهای باغ بهشتت شکوفه داده باشند تا به حال....


نظرات 4 + ارسال نظر
پوریا ماهان 12 فروردین 1395 ساعت 15:36 http://postandakhtan.blog.ir/

گاهی بسیار رو راست بوده ام.... با اینهمه تمامش دروغ بود ...

پوریا جان ممنون بابت کامنتت.
خوش اومدی به شهری که دوست می داشتی....

شیوای عزیز، روح مادرت شاد باشه.
شک ندارم اون درخت ها شکوفه دادن. شک ندارم.
دوست دارم یکی دو شعری که قبلا حوالی سال نو گفتم رو برات بنویسم اینجا:
"""آن"ِ شاعران فقط

"سین"ِ هشتم است:

"سویِ رفتنِ تو"؛

کدامین سال بازخواهی گشت؟""

مجید جان... شعر خوبی بود ممنونم از بودنت اینجا.
ممنونم که منو میخونی. ببخش کمم رفیق.

sobhi 29 اسفند 1394 ساعت 01:29 http://tanhayetanha1366.blogfa.com

نه شیوا
برنمیگردد. چیزی که به رویاهات سپرده ای، استیصالیست که من این را خوب درک میکنم.

شکوفه داده اند شیوا. مطمئن باش.

صبحی عزیزم... بودنت دلگرمیه رفیق. عزیزمی.

بیژن 28 اسفند 1394 ساعت 22:14

فکر نکنم در بی نهایت جهان و هستی، حتی در دورترین نقطه هایی که خیال ما هم نمیتواند به آن راه یابد، حیاتی همچون حیات ما به وجود آمده باشد. چه شهامتی میخواهد بودن در اینجا و چه ظرفیتی برای تحمل این همه رنج.
نوشته ات مرا برد به اعماق اندوهی بی نهایت ژرف، به اعماق رنجی که فقط مختص ماست و هیچ موجود دیگری حتی توان لحظه ای خیره شدن به ظلمات دهشتناک آن را ندارد.
نمیدانم درخت های باغ بهشت شکوفه داده اند یانه؛ اما یقین دارم عزیزان ما از رنج بودن رها شده اند و شاید خودخواهی است که بخواهیم دوباره به خاطر ما برگردند و همراهی مان کنند در کشیدن بار هستی تا ما تنها نباشیم.

هرجا که هستی
آسوده باش مادر
حال من خوب است
فقط یادت باشد
"اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن و بگو
ماهی ها حوضشان بی آب است"

همینطوره.
ماهی ها حوضشان بی آب است...
ممنون از حضورتون.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.