زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

به مادرم گفتم دیگر تمام شد...
زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

زیرِ دنــــــــده هایِ چــــــــرخ

به مادرم گفتم دیگر تمام شد...

حالم خوب است...خسته نیستم... فقط خوابم نمی برد....


فکر میکنم نداشتنت دلیل محکمی است برای صلح با خاورمیانه. مثلا نداشتنت میتواند آخرین بحران آدمیزاد دوپا باشد توی قحطی شرف. حالا اگر آمده باشی هم چیزی به ماجرای من اضافه نکردی. اما چیزهای زیادی را از خودت به نفع من کم کرده ای. ادامه می دهم.... تصحیح میکنم تو تنها تکه ای از جنینی هستی که توی زهدان مادر مرا تشخیص نداد. حالا هزار آزمایش دی ان ای هم سواد اثبات این ارتباط مخفیانه را ندارد.


لعنتی تو هیچ نسبتی بامن نداری...

چقدر دیگر باید به تو فکر کنم تا کوتاه بیایم از خودم. از تو.

نظرات 2 + ارسال نظر
sobhi 11 مهر 1394 ساعت 11:33 http://motavalede-mahe-mehr.blog.ir

آدم پی ِ چیزی بدود، می یابدش.
یافتمت.

عزیزمی صبحی جان. خوشحالم هستی رفیق خوب

مجید مویدی 8 مهر 1394 ساعت 11:47

""او به من گفت تا قبل از آن عصر بارانی که یک اسب ابلق او را به زمین زده بود، او هم مثل همه ی آدم ها بود: کور، کر و در واقع بی بهره از حافظه... اینرئو گفت که مدت نوزده سال انگار در رویایی زندگی می کرده: نگاه می کرد، بی آنکه ببیند. گوش می کرد بی آنکه بشنود. همه چیز یا تقریبا همه چیز را فراموش می کرد...."""

دوست داشتم این قطعه رو برات اینجا بنویسم شیوا جان. به چیزهایی که پست های قبل با هم حرف زدیم هم انگار خویشی داره.
برای این پست هم سرِ وقت حرف می زنیم رفیق.

ممنون رفیق. چه انتخابی.دقیقا.
حرف میزنیم حتما.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.